لغت نامه دهخدا
چو فرهاد و خرادبرزین و گیو
سرافرازبهرام و گستهم و نیو.فردوسی.
خرادبرزین. [ خ َرْ راب َ ] ( اِخ ) نام یکی از مستشاران هرمزد :
همی بود خرادبرزین سه ماه
همی داشت این رازها را نگاه.فردوسی.
خرادبرزین. [ خ َرْ را ب َ ] ( اِخ ) نام آتشکده ای بوده است :
چو بشنید ازو شاه سوگند خورد
بخرادبرزین و خورشید زرد.فردوسی.