خذم

لغت نامه دهخدا

خذم. [ خ َ ] ( ع مص ) بریدن و پاره پاره کردن. ( از منتهی الارب )از ( تاج المصادر بیهقی ). || چنگال زدن. ( از تاج العروس ). منه : خذم الصقر؛ چنگال زد آن چرغ. || بریده شدن. منقطع گردیدن. || مست گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
خذم. [ خ َ ذَ ] ( ع مص ) شتافتن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از تاج العروس ).
خذم. [ خ َ ذِ ] ( ع ص ) جوانمرد و نیک نفس در لقاء و عطاء. ج ، خذمون. || اسب تیزرو. ج ، خذمون. || شمشیری که زودبرد. ج ، خذمون. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ).
خذم. [ خ َ ذِ ] ( اِخ ) نام اسب مرداس بن ابی عامر است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال رابطه فال رابطه فال ای چینگ فال ای چینگ فال آرزو فال آرزو فال ماهجونگ فال ماهجونگ