خبرده

لغت نامه دهخدا

خبرده. [ خ َ ب َ دِه ْ ] ( نف مرکب ، اِ مرکب ) پیغام آور. پیغام آورنده. || آنکه خبر دهد. آنکه حادثه ای را دیده و نقل کند. آنکه حادثه ای را بدیگران رساند :
خبردهی به بر خسرو آمد و گفتا
که تیز گشت یکی جنگ تنگ را بازار.فرخی.آن خبرده مرا تضرع کرد
که مرو مر مرا بزی و بمان.فرخی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم