حزی

لغت نامه دهخدا

حزی. [ ح َ زْ ی ْ ] ( ع مص ) فالگوئی کردن. ( منتهی الارب ). خبر از غیب دادن. ( منتهی الارب ). || حزی بطیر؛ فال گرفتن به مرغان. بانگ به مرغان زدن به تفائل. || حزی السراب الشخص ؛ برداشتن سراب شخص را. ( منتهی الارب ). || حزی نخل ؛ دید زدن بار خرما بر درخت. تخمین بار خرما بازناکرده ، اندازه کردن بار خرما بر درخت. ( منتهی الارب ). حزر.
حزی. [ ح ُزْ ز ] ( ع ص نسبی ) منسوب به حُزه ، شهری نزدیک موصل. ازبناهای اردشیربن بابک. ( سمعانی ).

فرهنگ فارسی

منسوب به حزه شهری نزدیک موصل از بناهای اردشیر بن بابک
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ استخاره کن استخاره کن فال تاروت فال تاروت فال انگلیسی فال انگلیسی