حباک

لغت نامه دهخدا

حباک. [ ح ِ ] ( ع اِ ) رسن کمربند. ج ، حبک. || تسمه که بدان سر کوهه را به میخهای پالان بندند. ( منتهی الارب ). || حباک الحمام ؛ سیاهی بالای بازوی کبوتر. ج ، حبکة، حُبَک ، حُبُک. || سر ریگ توده ( ؟ ). راه در ریگ توده. || شکن آب. || شکن زره. || موی جعد. || شکن موی. || راه ستارگان. مسیر ستارگان. راه آسمان چون شکن شکن. ( مهذب الاسماء ). ج ، حبک ، حبائک.

فرهنگ فارسی

رسن کمربند سیاهی بالای بازوی کبوتر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال نخود فال نخود فال ارمنی فال ارمنی فال ابجد فال ابجد