جمز

لغت نامه دهخدا

جمز. [ ج َ ]( ع مص ) استهزا کردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). فعل آن از باب نصر است. ( منتهی الارب ). || رفتن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || دویدن و شتاب کردن. ( اقرب الموارد ). نوعی از رفتار بشتاب که کم از حضر و فوق از عنق باشد. ( منتهی الارب ).
جمز. [ ج َ ] ( ع اِ ) بقیه تنه خرمابن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، جُموز. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
جمز. [ ج ُ ] ( ع اِ ) بقیه تنه خرمابن. ( منتهی الارب ). رجوع به ماده قبل شود.
جمز. [ ج ُ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ جُمَزة. ( منتهی الارب ). رجوع به جمزة شود.

فرهنگ فارسی

بقیه تنه خرمابن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال کارت فال کارت فال زندگی فال زندگی فال تاروت فال تاروت