جلیف

لغت نامه دهخدا

جلیف. [ ج َ ] ( ع ص ، اِ ) رندیده و پوست بازکرده. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || مرد درشت گول. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به جِلف شود. || ظالم و ستمکار. ( از اقرب الموارد ). || نباتی است ازنباتهای زمین نرم که بفارسی شبرم گویند. غلاف بار آن پر از دانه هایی مانند ارزن میباشد و این گوسفندان را فربه میگرداند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- مرد بد خو درشتخو. ۲- ستمکار ظالم . ۳- احمق ابله گول .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال تک نیت فال تک نیت فال ابجد فال ابجد