تفرج کنان

لغت نامه دهخدا

تفرج کنان. [ ت َ ف َرْ رُ ک ُ ] ( ق مرکب ) در حال تفرج. در حال سیاحت و سیر. در حالت تماشا :
تفرج کنان پرهوا و هوس
گذشتیم بر خاک بسیار کس.سعدی.بحکم ضرورت سخن گفتیم و تفرج کنان بیرون رفتیم. ( گلستان ).
همی گفت و خلقی بر او انجمن
بر ایشان تفرج کنان مرد و زن.( بوستان ).رجوع به تفرج و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

در حال تفرج
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ارمنی فال ارمنی فال تماس فال تماس فال تاروت فال تاروت فال لنورماند فال لنورماند