تروس

لغت نامه دهخدا

ترؤس. [ ت َ رَءْ ءُ ] ( ع مص ) رئیس شدن. ( زوزنی ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). مهتر گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
تروس. [ ت ُ ] ( ع اِ ) ج ِ تُرْس بمعنی سپر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). و رجوع به تُرْس شود.
تروس. [ ت ُ ] ( اِخ ) رشته کوهی است در ترکیه که بدریای روم مشرف است. این رشته کوهها که قسمت جنوبی ساتراپی کاپادس را تشکیل می داده ( آسیای صغیر )، ایالت سوریه از شمال باین کوهها محدود بوده است.

فرهنگ فارسی

رئیس شدن مهتر گردیدن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم