تاثیر کردن

لغت نامه دهخدا

تأثیر کردن. [ ت َءْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کار کردن. کارگر افتادن. کارگر شدن. کاری شدن : زهر در وی تأثیر کرد؛ زهر در او کاری شد. پند دراو تأثیر کرد؛ در وی پند کارگر افتاد :
کاین نوحه نوح واشک داوود
در یوسف تو نکرد تأثیر.خاقانی.رجوع به تأثیر شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- کارگر شدن نفوذ کردن . ۲- ناشن گذاشتن اثر کردن .
( مصدر ) تاثیر.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم