تأثیر کردن. [ ت َءْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کار کردن. کارگر افتادن. کارگر شدن. کاری شدن : زهر در وی تأثیر کرد؛ زهر در او کاری شد. پند دراو تأثیر کرد؛ در وی پند کارگر افتاد : کاین نوحه نوح واشک داوود در یوسف تو نکرد تأثیر.خاقانی.رجوع به تأثیر شود.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱- کارگر شدن نفوذ کردن . ۲- ناشن گذاشتن اثر کردن . ( مصدر ) تاثیر.