بی فرجام

لغت نامه دهخدا

بی فرجام. [ ف َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + فرجام ) بدعاقبت :
سگ در این روزگار بی فرجام
بر چنین مهتری شرف دارد
در قلم داشتن فلاح نماند
خنک آنرا که چنگ و دف دارد.ابوطاهر خاتونی.|| جاوید. بی پایان : مملکتی تا ابد جاوید باشد بی فرجام. ( ترجمه دیاتسارون ص 10 ). رجوع به فرجام شود.

فرهنگ عمید

۱. نافرجام، بی عاقبت، بدعاقبت، آن که یا آنچه عاقبتش خوب نباشد.
۲. بیهوده، بی فایده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال تاروت فال تاروت فال آرزو فال آرزو فال انبیا فال انبیا