بی زن. [ زَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + زن ) مرد مجرد. مرد که زن ندارد. عزب. عزیب. اعزب. مِعزابة. ( منتهی الارب ): عزوبة؛ بی زن و شوهر شدن. ( دهار ).، بیزن. [ زَ ] ( نف ) مخفف بیزنده : بادبیزن. ( یادداشت مؤلف ). ممکن است «بیزن » در کلمه بادبیزن ( در تداول عامه ) در اصل بادبزن ( از زدن ) باشد یعنی بادزننده که در لهجه عامیانه «بزن » مبدل به بیزن شده است. و رجوع به بادبزن شود. بیزن. [ زَ ] ( اِخ ) بیژن. نام پهلوانی پسر گیو و خواهرزاده رستم. وی بر منیژه دخترافراسیاب عشق داشت. ( از غیاث ). رجوع به بیژن شود.
فرهنگ فارسی
( صفت ) مردی که زن ندارد بی همسر . بیژن ٠ نام پهلوانی پسر گیو و خواهر زاد. رستم . وی بر منیژه دختر افراسیاب عشق داشت .