بی روزگار

لغت نامه دهخدا

بیروزگار. ( ص مرکب ) ( از: بی + روز +گار ) شخصی که شغلی و کسبی نداشته باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ). بدون شغل و پیشه. بدون گذران. بدون معاش. ( ناظم الاطباء ). || بی زمان و وقت :
وزو مایه گوهر آمد چهار
برآورده بیرنج و بیروزگار.فردوسی. || تباه. سیاه :
دل آواره ام بس بیقرار است
بهند زلف او بیروزگار است.سالک یزدی.

فرهنگ فارسی

شخصیکه شغل و کسبی نداشته باشد . بدون شغل و پیشه .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم