بسنده کار

لغت نامه دهخدا

بسنده کار. [ ب َ س َ دَ / دِ] ( ص مرکب ) راضی شده و خشنودشده. ( ناظم الاطباء ). حَسیب. ( السامی فی الاسامی ) ( مهذب الاسماء ). || کافی. ( محمدبن عمر ). || قانع :
کس جاه او نجوید و هرکو بزرگتر
دارد بجاه خدمت او دل بسنده کار .فرخی.اگر خواهی بی رنج توانگر باشی بسنده کار باش. ( منسوب به نوشیروان ، از فارسنامه ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- راضی شده خشنود شده. ۲- قانع.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم