لغت نامه دهخدا
بردان. [ ب َ ] ( اِ ) شیره گیاهی است بغایت بدبو و گنده. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
بردان. [ ] ( اِخ ) شهرکی است بعراق بر شمال بغداد بر مشرق دجله جایی آبادان. ( حدود العالم ). و نیز نام چند جایگاه است. رجوع به مراصد الاطلاع شود. || چشمه ای در نخله شامیه. || آبی در حجاز بنی نصر را. || آبی در سماوة. || دهی در نجد و از آن ده است ابوعلی بردانی شیخ سلفی. || دهی در کوفه. || نهری در طرسوس. || نهری در مرعش. || چاهی در تباله. || موضعی در بلاد نهد یمن. || موضعی به یمامه. || آبی شور در حمی.
بردان. [ ب َ ] ( اِخ ) وردان. وارتان. اشک نوزدهم پسر اردوان که بنا بروایتی از یوسف فلاویوس پس از پدر بتخت سلطنت نشست. رجوع به ایران باستان ص 2413 ببعد شود.