بد روزگاری

لغت نامه دهخدا

بدروزگاری. [ ب َ ] ( حامص مرکب ). وضعبدروزگار. ( از فرهنگ فارسی معین ). حالت بدروزگار.
- بدروزگاری کردن ؛ بدگذرانی. ( یادداشت مؤلف ). التقشف ؛ بدروزگاری کردن. ( محمدبن یوسف در بحرالجواهر از مؤلف لغت نامه ).

فرهنگ فارسی

عمل بد روزگار وضع بد روزگار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال تاروت فال تاروت فال کارت فال کارت فال قهوه فال قهوه