باغز

لغت نامه دهخدا

باغز. [ غ ِ ] ( ع ص ) به نشاطآورنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). بغزها باغزها؛ ای : حرکها محرکها من النشاط. ( منتهی الارب ). بغزالناقة باغزها؛ ای : حرکها محرکها من النشاط. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) نشاط. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || ( اِ ) نشاط بویژه در شتر. اسم است چون کاهل. ابن مقبل گفت :
و استحمل السیرَ منّی عرمساً اُجُداً
تخال باغزها باللیّل مجنونا.
( از تاج العروس ) ( اقرب الموارد ) ( لسان العرب ).
ازهری گفت لیث بَغز را به معنی زدن به پا و برانگیختن آورده و گویی وی باغز را بمعنی سواری دانسته که مرکوب را با زدن پای خود میدواند. و ابو عمرو باغز را در ترکیب «تخال باغزها» به معنی نشاط پنداشته است. ( از لسان العرب ). || تیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). حدت. ( تاج العروس ). || مرد اقدام کننده بر فجور و منهمک در آن.( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مردفاحش. ( از تاج العروس ). مقیم در فجور. ( از تاج العروس ) ( لسان العرب ). ابن منظور گوید: برخی گفته اند این معنی از بَغز به معنی زدن به پا یا عصا گرفته شده ولی ابن درید گفت : من آن را برصواب نمیدانم. ( از لسان العرب ). || در بدی از حد در گذشته. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
باغز. [ غ ِ ] ( اِخ ) نام موضعی است. ( از معجم البلدان ) ( از تاج العروس ).

فرهنگ فارسی

نام موضعی است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال زندگی فال زندگی فال میلادی فال میلادی فال انگلیسی فال انگلیسی