لغت نامه دهخدا
ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) از مردم شوشتر برادر علاءالملک مرعشی ششتری. ادیب و عالم بود و اشعار فارسی میگفت و دیوان مرتب دارد. در سال 1046 هَ. ق.در بنگاله از بلاد هندوستان وفات یافت. کتابی انموذج العلم و دیگر به نام رساله عدالت تألیف کرده است.
ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) از رجال هندوستان در زمان اکبرشاه بابری بوده در کابل عصیان و دو سال به استقلال حکومت کرد و در سال 971 هَ. ق.حاکم بدخشان میرزا سلیمان او را مغلوب کرده بکشت.
ابوالمعالی.[ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) ابراهیم بن عبدالوهاب بن علی.
ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ] ( اِخ ) ابن ابراهیم بن اسماعیل غزنوی حنفی. او راست : المنازع فی شرح المشارع. وفات به سال 581 هَ. ق.
ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) بنابی جعفر الواعظ. رجوع به فوات الوفیات ج 1 ص 197 شود.
ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) ابن تمام بن هبةاﷲ. از حذاق اطباست و او در خدمت صلاح الدین ایوبی بوده است و مذهب یهود داشت و وی را در فن طب تعالیق و مجرباتی است. بعض اولاد و احفاد ابوالمعالی دین اسلام پذیرفته اند.
ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) ابن جمیع مجلی. رجوع به ابن جمیع ابوالمعالی... شود.
ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) ابن حمدون محمدبن حسن. رجوع به ابن حمدون شود.
ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) ابن الدوالیبی. علی بن عبدالمحسن. رجوع به علی... شود.
ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) ابن فضل اﷲ یحیی بن جمال الدین. رجوع به ابن فضل اﷲ ابوالمعالی شود.
ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) احمدبن عثمان بن عمر یقچی. رجوع به احمد... شود.
ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) احمدبن علی بن قدامه. رجوع به احمد... شود.
ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) احمدبن ناصربن طاهر حسینی. رجوع به احمد... شود.
ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) احمدبن هبةاﷲ المدائنی. رجوع به احمد... شود.
ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) البقال. عثمان بن علی بن المعمربن ابی عمامه. برادر ابی سعد معمربن علی واعظ. او ادب از عبدالواحدبن برهان و ابومحمد حسن بن دهان و غیر آن دو فراگرفته است و گویند سیرتی غیر مرضی داشته و تارک الصلوة بوده است و ارتکاب محظورات میکرده. وفات او به سال 517 هَ. ق. است و از شعر اوست :