لغت نامه دهخدا
- استعانت بردن ؛ یاری طلبیدن. همت خواستن :
هر آنک استعانت بدرویش برد
اگر بر فریدون زد او پیش برد.سعدی.- استعانت جستن ؛یاری خواستن. استمداد.
- استعانت خواستن ؛یاری طلبیدن :
ازو خواه استعانت در همه کار
که چون او کس نباشد مر ترا یار.ناصرخسرو.خواهد ز تو استعانت ایرا
بهتر ز تو مستعان ندیده ست.خاقانی.گر استعانت و راحت جز از تو خواستمی
دو چنگ را زدمی در کمرگه جوزا.؟- استعانة بخواص الادویة و المفردات ( علم الَ... ) ؛ کاجتذاب المغناطیس للحدید ذکره المولی ابوالخیر من فروع علم السحر و قال هذا و ان کان من فروع خواص الادویة لکن لعدم معرفة العوام سببه ربما یعد من السحر و انت تعلم ان عدم علمهم لایصلح سبباً لان یعد من فروعه. ( کشف الظنون ).