املاس

لغت نامه دهخدا

املاس. [ اِ ] ( ع مص ) در هم آمیختن تاریکی. || پشم ریختن گوسفند. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
املاس. [ اِم ْ م ِ ] ( ع مص ) فوت شدن. ( منتهی الارب )( آنندراج ). افلات. ( از اقرب الموارد ). || نرم و تابان گردیدن. || بازگشتن از کاری. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). انخناس سریع.( از لسان العرب از اقرب الموارد ). || خیره گردیدن بینایی. ( آنندراج ). و رجوع به انملاس شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم