اطلاع یافتن

لغت نامه دهخدا

اطلاع یافتن. [ اِطْ طِ ت َ ] ( مص مرکب ) آگاه شدن. باخبر شدن. مطلع گشتن. استحضار یافتن. مستحضر شدن : اِشراف ؛ اطلاع یافتن بر چیزی. اِطراف ؛ اطلاع یافتن بر چیزی. تشفیر؛ اطلاع یافتن بر کاری. ( منتهی الارب ) :
مانا که خسف خاک بدل بود آب را
شاه اطلاع یافت مگر از نهان آب.خاقانی.توبه در این حالت که بر هلاک خویش اطلاع یافتی سودی نکند. ( گلستان ). صاحبدلی بر این حال اطلاع یافت. ( گلستان ). چندانکه بر درمهاش اطلاع یافت ببرد و بخورد. ( گلستان ).
توان ز پرتو آن یافت بی صفای ضمیر
بچشم اهل هوس اطلاع بر اسرار. واله هروی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

آگاه شدن . با خبر شدن . مطلع گشتن . استحضار یافتن . مستحضر شدن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم