ابکی

لغت نامه دهخدا

( آبکی ) آبکی. [ ب َ ] ( ص نسبی ) در تداول عامه ، رقیق. تنک. گشاده. || مایع و روان. مقابل جامد.
ابکی. [ اَ کا ] ( ع ن تف ) گرینده تر.

فرهنگ معین

( آبکی ) (بَ ) (ص نسب . ) ۱ - مایع ، روان . ۲ - کنایه از: بی دوام و نامطمئن . ۳ - پرآب .

فرهنگ عمید

( آبکی ) ۱. آنچه مانند آب باشد.
۲. آبدار، پرآب.
۳. آب لمبو.
۴. [مقابلِ غلیظ] رقیق.
۵. بی محتوا.
۶. (اسم ) مشروب.

فرهنگ فارسی

( آبکی ) ( صفت ) ۱- آنچه مانند آب است مایع روان . مقابل جامد . ۲ - رقیق تنک گشاده . ۳ - پر آب آبدار . ۴ - دانه ای که آب بخود کشیده و آماد. جوانه زدن و سبز شدن باشد.
رقیق تنک
آنچه که مانند آب باشد، آبدار، پر آب، آب لمبو
گرینده تر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم