باخویش

لغت نامه دهخدا

باخویش. [ خوی / خی ] ( اِ مرکب ) سر بآب فروبردن و غوطه خوردن باشد. ( برهان ). غوطه وری. || تنهائی. ( برهان ). و بمعنی تنهائی و بخود مشغول بودن آمده و ضد بی خویش است. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ).

فرهنگ فارسی

سر به آب فرو بردن تنهایی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال نخود فال نخود فال احساس فال احساس فال اوراکل فال اوراکل