اندوهمند

لغت نامه دهخدا

اندوهمند. [ اَ م َ ] ( ص مرکب ) غمگین. مهموم. مغموم. ( یادداشت مؤلف ). نجید. منجود. ( از منتهی الارب ) : طعام پیش نهاد و هرچند خوردند از آن کمتر نشد. ابولهب گفت : محمد ما را از بهر آن خواند تا این جادوی خویش ما را بنماید. پیغمبر علیه السلام از آن اندوهمند شد. ( تاریخ بلعمی ). و ترش روی و گرفته و اندوهمند باشد ( خداوند قطرب ). ( ذخیره خوارزمشاهی ). ترس که ناگاهان باشد نبض را سریع ولرزان و مختلف و بی نظام کند و آنچه ناگاهان نباشد نبض را چون نبض اندوهمند کند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

فرهنگ عمید

اندوهگین، غمگین، غمناک.

فرهنگ فارسی

( صفت ) غمگین غمناک اندوهگین .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم