انتقام کشیدن

لغت نامه دهخدا

انتقام کشیدن. [ اِ ت ِ ک َ/ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) کینه گرفتن. ( ناظم الاطباء ). انتقام گرفتن. مکافات کردن : خواجه [ احمد حسن ] بر وی [ بوبکر حصیری ] دست یافت و انتقامی کشید و بمراد رسید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 156 ). گفت [ بونصر مشکان ] ای ابوالفضل ، بزرگ مهتریست این احمد اما آنرا آمده است تا انتقام کشد. ( تاریخ بیهقی ص 165 ). میخواهد پیش از گذشته شدن انتقامی بکشد. ( تاریخ بیهقی ص 368 ). خواست که بقوت و شوکت خویش انتقامی بکشد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 22 ). هر دو شار در زمره اعوان ناصرالدین بنصرت ملک نوح برخاستند و انتقام از ابوعلی بکشیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 339 ).
یا کریم العفو ستارالعیوب
انتقام از ما مکش اندر ذنوب.مولوی.انتقام مظلوم و ضعیف را از ظالم و قوی کشیدم. ( مجالس سعدی ). خواست که انتقام کشد کشتی رفته بود. ( گلستان ).
اگر چه رشته از تاب گهر بیجان و لاغر شد
کشید از مغز گوهر انتقام آهسته آهسته.صائب.فغان که رنجش جانان بدان مقام کشید
که هر که کرد گنه از من انتقام کشید.؟

فرهنگ فارسی

کینه گرفتن ٠ انتقام گرفتن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال کارت فال کارت فال چای فال چای استخاره کن استخاره کن