اقطاعات

لغت نامه دهخدا

اقطاعات. [ اِ ] ( ع اِ ) ج ِ اقطاعة و اقطاع : او را بانواع الطاف و کرامات و مزید قربات بنواخت و باقطاعات زیادت موعود گردانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ). سالها باید تا ترتیب لشکری دهند و خزانه های مالامال تا در وجه مواجب و اقطاعات ایشان بردارند. ( جهانگشای جوینی ). رجوع به اقطاع و اقطاعة شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر اسم ) جمع اقطاع اقطاعه .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم