افگندنی

لغت نامه دهخدا

افگندنی. [ اَ گ َ دَ ] ( ص لیاقت ، اِ ) افکندنی. ( ناظم الاطباء ). گستردنی. || فرش و جز آن :
صد اشتر همه بار دیبای چین
صد اشتر ز افگندنی همچنین.فردوسی.گر افگندنی هیچ بودی مرا
مگر مرد مهمان ستودی مرا.فردوسی.ز پوشیدنیها و گستردنی
زافگندنی و پراگندنی.فردوسی.از افگندنیهای دیبا هزار
بفرمود تا برنهادند بار.فردوسی.رجوع به افکندنی شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) در خور افکندن لایق افکندن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم