افتاده مست

لغت نامه دهخدا

افتاده مست. [ اُ دَ / دِ م َ ] ( ص مرکب ) زبون از مستی. زمین خورده. بیخبر :
فقیهی در افتاده مستی گذشت
بمستوری خویش مغرور گشت.سعدی.نه آخر در امکان تقدیر هست
که فردا چو من باشی افتاده مست.سعدی.و رجوع به افتاده شود.

فرهنگ فارسی

زبون از مستی زمین خورده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال تاروت فال تاروت فال احساس فال احساس فال میلادی فال میلادی