اشارت کنان

لغت نامه دهخدا

اشارت کنان. [ اِ رَک ُ] ( نف مرکب ، ق مرکب ) در حال اشاره کردن :
طلسمی بفرمود پرداختن
اشارت کنان دستش افراختن.نظامی.یکی سرگران و آن دگر نیم مست
اشارت کنان این و آن را بدست.سعدی ( بوستان ).

فرهنگ فارسی

در حال اشاره کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم