احساب

لغت نامه دهخدا

احساب. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ حسب. گوهرها. || اقرباء : این مسئله در میان اصحاب واحساب خویش در شوری افکند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
احساب. [ اِ ] ( ع مص ) بر بالش نشاندن. ( منتهی الارب ). || سیر خورانیدن. سیر نوشانیدن. ( منتهی الارب ). || پسند آمدن. ( منتهی الارب ). || دادن آنچه بدان خشنود شود. ( منتهی الارب ). خرسند کردن. ( تاج المصادر ). || بس کردن. || بس شدن. بسنده آمدن. ( تاج المصادر ). کافی شدن.

فرهنگ عمید

= حَسَب

فرهنگ فارسی

جمع حسب
بر بالش نشانیدن خرسند کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال رابطه فال رابطه فال آرزو فال آرزو فال فنجان فال فنجان استخاره کن استخاره کن