استارباد

لغت نامه دهخدا

استارباد. [ اِ ] ( اِخ ) استرآباد باشد وآن شهریست مشهور. ( جهانگیری ). شهریست در طبرستان مشهور به استرآباد. ( برهان ). گرگان کنونی :
تا طرب و مطرب است مشرق و با مغرب است
تا یمن و یثرب است آمل و استارباد
بنشین خورشیدوار، می خور جمشیدوار
فرخ و امیدوار چون پسر کیقباد.منوچهری.چو برخیزد ز خواب بامدادی
ز من خواهد حریر استاربادی.( ویس و رامین ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم