مباحی

لغت نامه دهخدا

مباحی. [ م ُ ] ( ص نسبی ) آن که قائل به رفع حکم حرمت است و همه چیز را درخور ارتکاب می شمارد. جمعی که خود را به صوفیان منتسب می شمرده اند، و قائل به رفع حکم حرمت بوده اند و آنان را «اباحی » و «اباحتی » و «صوفیه اباحیه » نیز گویند. ( فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 ). از مُباحی عربی ، که به اباحه معتقد باشد و همه چیز را مباح شمرد و چیزی را حرام و ناروا نداند :
ما رند و مقامر و مباحی ایم
انگشت نمای هر نواحی ایم.عطار ( از فرهنگ فارسی معین ).زهد از تو مباحی شد، تسبیح صراحی شد
جان را که فلاحی شد با رطل گران کرده.مولوی ( کلیات شمس ج 7 ).امروزسماع است و شراب است و صراحی
یک ساقی بدمست یکی جمع مباحی.مولوی ( ایضاً ).روحی است مباحی که از آن روح چشیده ست
کو روح قدیمی و کجا روح ریاحی.مولوی ( ایضاً ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) اباحتی : ما رند و مقامر و مباحی ایم انگشت نمای هر نواحی ایم . ( عطار )
آن که قائل به رفع حکم حرمت است و همه چیز را در خور ارتکاب می شمارد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال زندگی فال زندگی فال انبیا فال انبیا فال عشق فال عشق