لغت نامه دهخدا
همی نیارد نان و همی نخرد گوشت
زند به رویم مشت و زند به پشتم گاژ.قریعالدهر.شاهزاده خیز کرد و مشتی بر دهان اسب زد. ( سمک عیار ج 1 ص 42 ).
پنجه با ساعد سیمین نه به عقل افکندیم
غایت جهل بود مشت زدن سندان را.سعدی.تا به آتشکده از قوت دین مشت زدیم
تیشه تفرقه بر دخمه زردشت زدیم.علی ترکمان ( از آنندراج ).|| نوعی مشت مال که با انگشتان گره کرده آهسته آهسته برای رفع سستی ، گاه خوابیدن به مردم عصبی زنند تا آن را خواب آید. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || عمل مشت زن. بازی کردن با مشت که نوعی ورزش است. عمل مشت باز : همت او بر کشتی گرفتن و مشت زدن و تربیت بطالان... مقصور. ( المضاف الی بدایع الازمان ص 29 ). رجوع به مدخل بعد و مشت باز شود.