لغت نامه دهخدا
ملاخ. [ م َ ] ( اِ ) نام دوایی است مانند اشنان. ( برهان ). دارویی مانند اشنان. ( ناظم الاطباء ). نوعی از حمض است شبیه به قلام و آن را شاخه ها باشد بی برگی. لیکن قلام سبز و ملاخ سرخ باشد و آن را با شیر خورند و اهل بصره به زبان پارسی آن را کشلج نامند. ( ابن البیطار از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). ملاّ خ عربی است و به گیاهان شورمزه بسیار مختلف از جمله به «پرپهن » دریایی اطلاق می شود. ( حاشیه برهان چ معین ).
ملاخ. [ م َ ] ( اِخ ) نام جزیره ای است از جزایر زیر باد که به ملاخه مشهور است. سعدی گوید :
ز تاج ملک زاده ای در ملاخ
مگر لعلی افتاده در سنگلاخ.
و در اکثر نسخ بوستان ، مُناخ به جای لام نون دیده شده و به معنی جای خوابانیدن شتر لیکن معنی اول مناسبتر است.( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ). نام جزیره ای است از جزایرزیرباد و اکنون به ملاخه اشتهار دارد. ( برهان ). نام شبه جزیره ای از هندوچین واقع در جنوب قاره آسیا در مابین دریای چین و دریای هند که به واسطه تنگه کرا متصل به خشکی می گردد و متقدمین آن را شبه جزیره طلا می نامیدند و اکنون علمای جغرافیایی فرنگ آن را مالاکا می نامند. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مالاکا شود.