مدیحت

لغت نامه دهخدا

مدیحت. [ م َ ح َ ] ( ع اِمص ) مدیحة. مدیحه. مدح. مدیح. ستایش. رجوع به مدیحه شود :
زآنکه فکر من از مدیحت او
نهر جاری و بحر مسجور است.مسعودسعد.
مدیحة. [ م َ ح َ ] ( ع اِمص ، اِ ) مدیح. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مدیحت و مدیحه شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم