گریبان دریدن. [ گ ِ دَ دَ ] ( مص مرکب ) یقه چاک کردن. یخه پاره کردن : امروز بآویختنش میبردند میگفت رها کن که گریبان بدری.سعدی ( رباعیات ). || بی خویشتن شدن. دل از دست دادن. در عشق کسی سوختن : دامنکشان حسن دلاویز را چه غم کاشفتگان حسن گریبان دریده اند.سعدی ( بدایع ).
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) یقه چاک کردن یخه پاره کردن : امروز باویختنش میبردند میگفت رها کن که گریبان بدری . ( رباعیات سعدی ) ۲ - ( مصدر ) در عشق کسی سوختن بی خویشتن شدن : دامن کشان حسن دلاویز را چه غم کاشفتگان حسن گریبان دریده اند . ( بدایع سعدی )