کشاده

لغت نامه دهخدا

کشاده. [ ک ُ دَ / دِ ] ( ن مف ) باز. مفتوح. گشوده.مکشوف. واشده. گشاده. || گسترده. گشاده. || شکفته. فاش شده. گشاده. || بیان شده. مشروح. گشاده. || عرضه شده برای فروش. کالا. متاع. گشاده. || منتشر. منبسط. || پهن. عریض. گشاده. || فراخ.وسیع. گشاده. || گرفته شده مانند قلعه و حصار. مسخر شده. گشاده. || شاد. خوش. مسرور. شادمان. خشنود. خرم. گشاده. || سخی. جوانمرد. گشاده. || صاف. روشن. شفاف. ( ناظم الاطباء ). گشاده. رجوع به گشاده در تمام معانی شود.
- کشاده ابرو؛ خوش دیدار. گشاده روی. خندان. ( ناظم الاطباء ).
- کشاده بر ؛ سینه باز. سینه پهن. ( یادداشت مؤلف ). گشاده بر :
کمانکش سواری کشاده بری
بتن زورمندی و گندآوری.فردوسی.- کشاده پیشانی ؛ کسی که با همه کس شکفته و خندان برخورد و هیچگاه متألم و ملول نشود. ( آنندراج ) :
بحاجتی که روی تازه روی و خندان رو
فرونبندد کار کشاده پیشانی.شیخ شیراز ( از آنندراج ).رجوع به گشاده پیشانی شود.
- کشاده جبین ؛ کنایه از کسی که باهمه کس شکفته و خندان برخورد و هیچگاه متألم و ملول نشود. ( آنندراج ). گشاده جبین. گشاده پیشانی :
ازین کشاده جبینان ثبات عشق مجوی
که گل دهندبه خروار و یک ثمر ندهند.ملانظیری نیشابوری ( از آنندراج ).رجوع به گشاده جبین شود.
- کشاده دست ؛ کنایه از سخی و کریم. ( آنندراج ). گشاده دست. رجوع به گشاده دست شود.
- کشاده دل ؛ جوانمرد. بخشنده. کنایه از خرم و خوشدل. ( آنندراج ). گشاده دل. رجوع به گشاده دل شود.
- کشاده دهان ؛ دهان باز. گشاده دهان :
در انتظار قطره عدل تو ملک را
همچون صدف کشاده دهان در برابرست.خاقانی.خاقانی که بسته بادام چشم تست
چون پسته بین کشاده دهان در برابرست.خاقانی.رجوع به گشاده دهان شود.
- کشاده رخ ؛ رخ باز. سیمای بشاش. گشاده رخ. رجوع به گشاده رخ شود.
- کشاده رگ ؛ رگ کشاده. رگ گشاده.
- کشاده رو؛ اسبی که پاها را از هم باز نگاهدارد. ( ناظم الاطباء ). گشاده رو. گشاده رونده.
- کشاده روی ؛ کشادپیشانی. پیشانی گشاده. خوش رو. ( از آنندراج ) :
اگر چه کوه غمی بر دل است واله را
کشاده روی بیادت همیشه چون صحراست.درویش واله هروی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

گشاده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم