لغت نامه دهخدا
درخور ریش سفیدست چو شیخان کامو
وان سیه بره سیه ریش بخاطر میدار.نظام قاری ( دیوان البسه ص 12 ).یکی دو اند بکامو که زود بشتابی
چه گر بشانه کنی مو چه گر کلت بر سر.نظام قاری ( دیوان البسه ص 18 ).پیش بعضی خارپشت و قاقم است
درنظر یکسان و کامو و بره.نظام قاری ( دیوان البسه ص 25 ).بکامو یقه قاقم چنانست
که دوزی وصله بر کاسر ز کتان.نظام قاری ( دیوان البسه ص 120 ).|| قسم مخصوصی از چرم. ( ناظم الاطباء ).
کامو. ( اِخ ) دهی است از دهستان جوشقان بخش مسیمه ٔشهرستان کاشان. واقع در 26 هزارگزی شمال خاور مسیمه. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و 1900 تن سکنه دارد از 29 رشته قنات با مزارع و در بهار از رودخانه کپرکن مشروب میشود. محصول آن عبارت است از: غلات ، لبنیات ، میوه جات. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند و عده ای نیز به کارگری به طهران میروند. از صنایع دستی زنان چادرشب و کرباس بافی است. یک دبستان و شش باب دکان و یک راه فرعی به مسیمه دارد. چندین مزرعه جزو این آبادی است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 ).