نمک فشان

لغت نامه دهخدا

نمک فشان. [ ن َ م َ ف َ / ف ِ ] ( نف مرکب ) نمک افشان. نمک پاش. که نمک بر چیزی افشاند :
هرجا که به دست عشق جانی است
این قصه بر او نمک فشانی است.نظامی. || کنایه از اشک بار و اشک ریز :
بر بی نمکی خوان گیتی
این چشم نمک فشان مرا بس.خاقانی.هر خار که گلبن طمع داشت
در چشم نمک فشان شکستم.خاقانی.

فرهنگ فارسی

نمک افشان ٠ نمک پاش ٠ که نمک بر چیزی افشاند ٠ یا کنایه از اشکبار و اشکریز ٠
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم