نظم دادن. [ ن َ دَ ] ( مص مرکب ) آراستن. مرتب کردن. انتظام دادن : انصاف تو مصری است که در رسته او دیو نظم از جهت محتسبی داده دکان را.انوری. || پیوستن. نظم کردن. به شعر درآوردن : سخن را سهل باشد نظم دادن بباید لیک بر نظم ایستادن.نظامی.
فرهنگ فارسی
آراستن ٠ مرتب کردن ٠ انتظام دادن ٠ یا پیوستن ٠ نظم کردن ٠ به شعر در آوردن ٠