مچاله کردن.[ م ُ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) در میان مشت فشرده گرد کردن : کاغذ را در مشتش مچاله کرد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به مچاله و مچاله شدن شود.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - فشرده و مالیده و له و لورده کردن . ۲ - خرد و خمیر کردن : فلان پهلوان در موقع کشتی حریفش را مچاله کرد و از گود بیرون انداخت .