محاله

لغت نامه دهخدا

( محالة ) محالة. [ م َ ل َ ] ( ع اِ ) دولاب و چرخ کلان چاه. ج ، محال ، محاول. ( منتهی الارب ذیل م ح ل ؛ ح ول ). منجنون یعنی چرخ بزرگ چاه. بکره بزرگ. بکره. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).چرخ دلو بزرگ. ( منتهی الارب ذیل م ح ل ). || استخوان پشت مازه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) ( منتهی الارب ذیل ح ول ). مهره پشت شتر. ( منتهی الارب ذیل م ح ل ). پشت مهره. ( مهذب الاسماء ). ج ، محال. جج ، مُحُل. ( منتهی الارب ). || حیله. ( منتهی الارب ذیل ح ول ).
- لامحال ومحاله ؛ چار و ناچار :
رنج مبر تو که خود به خاک یکی روز
بر تو کنندش بلامحال و محاله.ناصرخسرو.- لامحالة منه ؛ نیست چاره ای از آن. ( منتهی الارب ). لابد و ناچار. ( ناظم الاطباء ).
محالة. [ م َ ل َ ] ( ع اِ ) چوب که گلکاران بر آن قرار گیرند در وقت گلکاری. ( منتهی الارب ذیل م ح ل ).
محالة. [ م ُ حال ْ ل َ] ( ع مص ) فرود آمدن با کسی. ( از منتهی الارب ). با کسی فرود آمدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). || هم منزل شدن با کسی. ( از منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

فرود آمدن با کسی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال عشقی فال عشقی فال احساس فال احساس فال تاروت فال تاروت