لغت نامه دهخدا
کث. [ ک ُث ث ]( ع ص ، اِ ) ج ِ اَکَث . رجوع به اکث شود. || ج ِ کَثّاء. ( اقرب الموارد ). رجوع به کَثّاء شود.
کث. [ ک ُث ث ] ( ع ص )گروه بسیار. قوم کث. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
کث. [ ک َث ث ] ( ع مص ) انداختن پلیدی را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) .
کث. [ ک َ ] ( پسوند ) ( مزید مؤخر امکنه ) کلمه ای است که مانند کند، قند، کت ، غن ، جان ، کان ، گان ، خان و قان در آخر اسامی شهرها و شهرکها و قصبه هایی چون : اخسیکث ، اسبانیکث ، اسبکث ، بارسکث ، بارکث ، خرغانکث ، بومجکث ، کبوذنجکث ، بلاکث ، تون کث و مانند اینها درآید و ظاهراً معنی شهر یا ده یا قصبه و امثال آن دهد. ( از یادداشت مؤلف ). در ماورأالنهری مرادف کاث ، کت ، کذ، کد بصورت پسوند مکان آید. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کت و کد و کده شود.
کث. [ ک َ ] ( اِخ ) دهی است میان راه شیرازبه سیرجان. ( فارسنامه ابن البلخی چ اروپا ص 162 ).