پف کردن. [ پ ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دهن را بسته از میان دو لب دم برآوردن و دمیدن برای تیز کردن یا کشتن آتشی یا سرد شدن حارّی. دمیدن. فوت کردن. ( در تداول عوام ) : هر آن شمعی که ایزد برفروزد هر آن کس پف کند سبلت بسوزد.بوشکور ( از لغت نامه اسدی نخجوانی ).هر که بر روی مه فشاند تف یا کند بر چراغ انجم پف.جامی.|| آماسیدن. آماهیدن. نفخ کردن. خیز برداشتن چنانکه روی و پشت پای وپشت دست و جز آن. برآمدن. باد کردن. ورم کردن. بالاآمدن : روی بچه پف کرده است. کوکو پف کرد. شامی پف کرد. || مجازاً بمعنی تکبر کردن در تداول عوام.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱- دهن را بسته از میان دو لب دم بر آوردن و دمیدن برای تیز کردن یا خاموش کردن آتش یا سرد کردن چیزی گرم دمیدن فوت کردن . ۲- باد کردن آماس کردن آماسیدن نفخ کردن ورم کردن : صورتش پف کرده است . ۳- تکبر کردن .