ناکرده

لغت نامه دهخدا

ناکرده. [ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) نکرده. مقابل کرده :
بدو گفت کسری ز کرده چه به
چه ناکرده از شاه و از مرد که.فردوسی.وگر بازگردم از این رزمگاه
شوم رزم ناکرده نزدیک شاه.فردوسی.ناکرده را کرده مشمار. ( خواجه عبداﷲ انصاری ). کار ناکرده را مزد نباید. ( کلیله و دمنه ).
خدمت ناکرده را مزد طمع داشت نه
آنچه نکرده ست کس قاعده نتوان نهاد.اخسیکتی.کار ناکرده بکرده مشمارید. ( از تاریخ گزیده ).
جان صرف بتان کرده و اندیشه نکرده
از کرده و ناکرده پشیمانی بسیار.مشفقی تاجیکستانی.- شوی ناکرده ؛ بکر. عروس ناشده :
شوی ناکرده چو حوران جنان باش
نه چنان پیرزنان و کهنان باش.منوچهری. || ناخواسته :
هرچه ناکرده عزم تو قضا فسخ شمرد
هرچه ناپخته ٔحزم تو قدر خام گرفت.انوری.- خدای ناکرده .
|| نبرده. تحصیل نکرده. بدست نیاورده.
- امثال :
سودناکرده در جهان بسیار.

فرهنگ فارسی

نکرده مقابل کرده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال تک نیت فال تک نیت فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال مکعب فال مکعب