مبا

لغت نامه دهخدا

مبا. [ م َ ] ( فعل دعایی و نفرینی ) مخفف مباد است. ( غیاث ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
حال ما این است در فقر و غنا
هیچ مهمانی مبا مغرور ما.( مثنوی چ خاور ص 47 ).مر بشر را خود مبا جامه درست
چون رهید از صبر در حین صدر جست.( مثنوی چ خاور ص 423 ).همه قصرها گو مبا زرنگار
سپنجی سرا نیز آید به کار.هدایت ( از آنندراج ).و رجوع به مباد شود.
مبا. [ م ُ ] ( اِ ) روده گوسفند که از برنج و قیمه پر کرده پزند. ( آنندراج ). یکنوع طعامی که از روده گوسپند پر کرده از مصالح سازند و مبار نیز گویند. ( ناظم الاطباء ) :
روده گند را کنند مبا
بود آن نیز روزی غربا.یحیی کاشی ( از آنندراج ).رجوع به مبار شود.

فرهنگ فارسی

مباد : حال ما این است در فقر و غنا هیچ مهمانی مبا مغرور ما . ( مثنوی )
روده گوسفند که از برنج و قیمه پر کرده بپزند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم