هلب

لغت نامه دهخدا

هلب. [ هََ ] ( ع مص ) برکندن موی کسی را. || پیاپی باریدن باران بر قوم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پی درپی آوردن اسب رفتار را. ( از منتهی الارب ). || هجو کردن کسی را و دشنام دادن. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
هلب. [ هََ ل َ ] ( ع ص ) بسیارموی. ( منتهی الارب ). || ( مص ) بسیارموی شدن. ( اقرب الموارد ).
هلب. [ هَُ ] ( ع اِ ) موی ، هرچه باشد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || موی گنده سطبر. ( از منتهی الارب ). موی انبوه. || موی دُم. ( از اقرب الموارد ). || موی سبلت خوک که آن را کاسموی نامند و بدان کفش دوزند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
هلب. [ هََ ل ِ ] ( ع ص ) بسیارموی. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

بسیار موی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تاروت فال تاروت فال ورق فال ورق