لغت نامه دهخدا نیکوی. [ ک ُ وی ] ( حامص ) نیکویی. نیکوئی. نکویی. در همه معانی و نیز شواهد رجوع به نیکویی شود.
فرهنگ فارسی ۱- نیکو بودن خوبی خوبی. ۲- زیبایی . ۳ - نیکی احسان : (( نگیرد ترا دست جز نیکوی که از مرد دانا سخن بشنوی . ) ) ( شا. بخ . ۱۷۴۷ : ۶ متن وح . )