نظاره گر

لغت نامه دهخدا

نظاره گر. [ ن َظْ ظا رَ / رِ گ َ ] ( ص مرکب ) تماشاچی. تماشاگر :
نظاره گرروح ندیده ست به دیده
چون چهره زیباش به صحرای صور بر.سنائی. || دیده بان. که از دیدگاهی یا فراز برجی اطراف را بنگرد و مراقبت کند :
ز دیوارهایش برآورده سر
ستاره چو دستار نظاره گر.هاتفی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

تماشاچی . تماشاگر . یا دیده بان . که از دیدگاهی یا فراز برجی اطراف را بنگرد و مراقبت کند .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم