نظارت کردن

لغت نامه دهخدا

نظارت کردن. [ ن َ رَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نگریستن. دقت و تأمل کردن در چیزی. پائیدن و مراقبت کردن. رجوع به نظارت شود. || سرکار و مباشر شدن. ناظری کردن.

فرهنگ فارسی

نگریستن . دقت و تامل کردن در چیزی پائیدن و مراقبت کردن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم